اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ستاره زندگی مامان و بابا

بالاخره اوووووووووووووووووومديم

سلام به همه دوستاي خوبمون . دلم براي همگي تنگ شده بود . ممنون از اينكه مدتي كه نبوديم فراموشمون نكرده بوديد و بهمون سر مي زديد. اين مدت اينقدر گرفتاريها زياد بود كه واقعا فرصتي واسه نوشتن پيدا نميشد. اما بالاخره نصف بيشتر كارا انجام شد و مجالي دست داد تا دوباره در جمع شما دوستاي خوب من و اهورا باشيم .   اثاث كشي پر داستان ما تموم شد . خونه جديد نياز به بازسازي زيادي داشت واسه همينم ما حدود 40 روز مهمون خاله شيوا بوديم .بماند كه چقدر سخت بود . فكر كنم همه مي دونين كه وقتي اسباب و وسيله هات دم دستت نباشه و مجبور باشي با حداقل وسيله كاراتو راه بندازي چقدر سخته . خلاصه اينكه توي اين مدت خيلي اتفاقات افتاده كه سعي ميكنم همه رو براتون ب...
28 دی 1391

پایان هفت ماهگی

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا جونم باورم نمیشه فسقلی من امروز هفت ماهش تموم میشه و وارد هشتمین ماه زندگیش میشه. این فسقلی همونیه که هفت ماه پیش یه نی نی کوچولو بود اما امروز اینقدر شیرین شده و اداهای شیرین در میاره که آدم باورش نمیشه همون فسقلی باشه. خدایا بزرگیتو شکر. خدایا بخاطر این نی نی قشنگ و دوست داشتنی و سالمی که به ما هدیه دادی هزاران هزار بار شکر. پسر قشنگم. تمام زندگی مامان و بابا . هشت ماهه شدنت مبارک. انشالا عمرت طولانی و دلت شاد و آرزوهایت دست یافتنی باشن.     اهورا و پدر بزرگ مهربون ...
19 دی 1391

اهورا و دوستای مهدش

نی نی کوچولوی من از یازدهم آذر ماه داره با مامانش میاد اداره و مامانش هم میذارتش مهد اداره. اهورای مامان چند تا دوست مهد کودکی داره که همه ازش بزرگترن و اهورا از همه کوشولو تره. اسم دوستاش :آرتین. رادین . رامش . مبین. کیارش..و پایا که با اومدن اهورا پایا فقط دوهفته با اهورا بود و رفت یه کلاس بالاتر حالا چند تا از عکسای مهدو براتون می ذارم : سمت چپ رادین سمت راست آرتین . وسطی هم که نیاز به معرفی نداره رادین و رامش گلی   اینم چند تا عکس از محیط مهد   ...
11 دی 1391

اولین برف اهورای ما

    ٠امروز چهارشنبه ٦ دی ماه اولین برف زمستانی شروع به باریدن کرد. من و پسری هم امروز صبح که داشتیم میومدیم سرکار تا بیاییم دم ماشین یه کم برف بهمون خورد و خیس شدیم . مامانی نمیدونی با چه تعجبی دونه های سفید برفو که میومد پایین و روی صورتت مینشست رو نگاه میکردی.    امیدوارم بخت و اقبالت به سفیدی برفهای زمستونی باشه عزیز دلم . مامان همیشه واسه تو یکی یه دونه اش آرزوی خوشبختی و رسیدن به تمام آرزوهای کوچیک و بزرگتو داره .   ...
6 دی 1391
1